10 اسلاید صحیح/غلط توسط: .Vk انتشار: 3 سال پیش 28 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت دوم سوالی داشتید بپرسید
چه اتفاقی داشت می افتاد؟
مینام : معلوم نیست اینجا چه خبره!
استاد شین بعد از شنیدن حرفای رئیس دانشکده با لبخند سرشو بالا آورد و به همون مرد نگاه کرد :
پس
این ارائه ی موضوع منه که شما رو آزرده خاطر کرده؟
سالن ساکت ساکت بود. چون استاد شین نزدیک میکروفون بود همه صداشو می شنیدن.
معاون دانشگاه جلو اومد : چه طوره به دانشجوها بگیم...
استاد شین حرفشو قطع کرد : نه نه الزام نیست بیرون برن! ما چیز مخفی ای از هم نداریم!
رو به مردی که عصبانی بود کرد : رئیس ، من حدود یک ساله دارم روی این موضوع تحقیق می
کنم...
بالاخره اون مرد به حرف اومد و تقریبا داد زد : فکر می کنی یک سال تحقیق کافیه تا همچنین
موضوعی تو عموم مطرح بشه؟
استاد شین : ر...
رئیس حرفشو قطع کرد : این موضوع صحت نداره! پس خودتو خسته نکن!
استاد شین اخم کرد : چه مدرکی دارید برای این که تحقیقات من صحت ندارند؟
قبل از این که اون مرد حرف دیگه ای بزنه فرد دیگه ای وارد سالن شد. البته این وارد شدنش نبود که
باعث شد تمام نگاها روش برگرده بلکه حرفش بود : من دوباره روی این موضوع تحقیق می کنم.
استاد کیم با آرامش سمت سکو رفت و تعظیم کوتاهی کرد : من دوباره روی این موضوع تحقیق می کنم
تا ثابت کنم صحت نداره.
استاد شین پوزخندی زد : اگه دوباره می خواید تحقیق کنید قبوله! ولی تو نه کیم تهیونگ!
استاد کیم لبخندی زد : بهتون حق می دم بخاطر نسبت فامیلی منو رئیس به من اعتماد نداشته باشید ولی
هیچ استاد دیگه ای هم حاضر به انجام این تحقیق نیست.
رو کرد به ردیف اول سالن : هست؟
خب معلوم بود که کسی نمی خواست با رئیس در بیفته.
استاد شین نفس عمیقی کشید.
استاد کیم لبخندی زد : برای این که ناعادلانه نباشه ، یکی از دانشجوهای مورد اعتمادتونو معرفی کنید تا
در این تحقیق منو همراهی کنه.
استاد شین سالنو از نظر گذروند.
لونا با تعجب به مینام نگاه کرد : چه تحقیقی؟
مینام سرشو تکون داد : آه! ما خیلی دیر اومدیم.
لونا به دیوار تکیه داد : گیج شدم. اصلا نمی فهمم داره چی میشه.
مینام آروم به شونه ی لونا زد : هی! استاد شین تو رو انتخاب نکنه؟ از مورد عالقه هاشی!
لونا چپ چپ نگاهش کرد : من نمی فهمم چرا همه باید نزدیک میکروفونا حرف بزنن که ما هم
بشنویم!
مینام : شاید اصرار دارن شاهد جمع کنن یا...
صدای استاد شین باعث شد حرفشو قطع کنه : باشه. منم جلوی همه ی شما میگم که نماینده ام شی
لونا عه
لونا پرسید : چی؟
صدای استاد شین دوباره توی بلند گوها پیچید : شی لونا اینجایی؟
مینام با دستپاچگی لونارو هل داد جلو.
لونا با تعجب برگشت و نگاهش کرد.
مینام زیر لب گفت : برو! برو!
استاد شین : آه اونجایی! بیا جلو!
همه به جایی که استاد شین اشاره کرده بود نگاه کردن. لونا لبخندی خجالتی زد و همون طور که
سعی
می کرد صورتشو بپوشونه سمت سکو رفت. داشت خواب می دید؟
کنار استاد کیم ایستاد و تعظیم کرد.
استاد شین رو کرد به استاد کیم : این دانشجو ، نماینده ی منه.
استاد کیم سرشو تکون داد : باشه پس...
استاد شین نزدیک لونا اومد : قبل از شروع تحقیقات باید باهاش حرف بزنم.
رو کرد به لونا : دنبالم بیا.
لونا دوباره تعظیم کوتاهی کرد و با قدم دو خودشو به قدمای تند استاد شین رسوند و از سالن بیرون
رفت.
سعی کرد به استاد شین برسه : استاد... من اصلا نمی فهمم چه اتفاقی داره میفته ، من...
استاد شین حرفشو قطع کرد : به زودی می فهمی.
لونا لبخند مصنوعی زد. اول که پیدا نشدن کارتش ، بعدم اون طوری وارد سمینار شدن و آخر سرم
این طوری بیرون اومدن! امروز هیجان انگیز ترین روز کل عمرش بعد از 23 سال زندگی بود؟ شاید!
استاد شین کنار دفترش توقف کرد. نفس عمیقی کشید و داخل رفت. لونام پشت سرش داخل شد.
استاد شین کتشو درآورد : درو ببند.
لونا درو پشت سرش بست.
استاد شین پشت میزش نشست و به لونا اشاره کرد : بشین.
لونا با سردرگمی روی مبل رو به روی استاد شین نشست.
استاد شین شروع کرد به حرف زدن : دلیلی که انتخابت کردم ، معدل و نمرات عالیت ، ، اخلاق خیلی
خوبت و مودب بودنت هست اما همش این نیست. دلیل اصلیش اینه که می دونم تو فقط دانشجوی
تاریخ
نیستی بلکه واقعا " دانشجوی تاریخ " هستی. این که می دونی تاریخ نباید به هیچ وجه تحریف بشه.
لونا با وحشت استادشو نگاه کرد : تحریف؟
استاد شین سرشو تکون داد : بله تحریف. اون مردی که اونجا بودو میشناسی؟
لونا با خجالت پرسید : همون کراوات زرده؟
استاد شین لبخند کمرنگی زد : آره همون.
لونا سرشو به عالمت منفی تکون داد : نمی شناسم.
استاد شین : به قیافه نه ولی اگه اسمشو بگم میشناسی.
لونا پرسید : اسمش؟
استاد شین : آره اسمش. سوک جونگ.
چشمای لونا گرد شد : همون که صاحب بزرگترین موزه ی تاریخی کره هست؟ صاحب موزه های
سئولو چوسانو دانشگاهو...
استاد شین سرشو تکون داد.
لونا پرسید : همون که خانوادش بازمانده یکی از اشراف زاده های چوسان هستن و...
استاد شین بازم سرشو تکون داد.
لونا : واواو! نمی دونستم این شکلین!
استاد شین خندید : به اطالعاتت باید اینم اضافه کنم که پدر کیم تهیونگه
لونا به استادش نگاه کرد : چی؟ پدر کیم تهیونگ؟
قبل از این که استاد شین چیزی بگه لونا با چشمای گرد نگاهش کرد : چی؟ کیم سوک جونگ پدر
کیم تهیونگه؟ پدر استاد کیم؟
استاد شین ابروهاشو بالا برد : نمی دونستی؟
حالا نصف اتفاقاتی که افتاده بود تو ذهنش معنی می گرفت. ولی بازم سوال داشت.
پرسید : من باید در مورد چی با استاد کیم تحقیق کنم؟
وقتی استاد شین با تعجب نگاهش کرد ادامه داد : متاسفم ، اول سمینارو از دست دادم.
استاد شین سرشو تکون داد : موردی نداره.
خم شد و از توی کشوی میزش یه جعبه ی کوچک بیرون آورد : اینو بگیر.
لونا پرسید : چیه؟
استاد شین : تحقیق من روی این فلش کپی شده.
لونا بلند شد و جعبه رو برداشت : ممنونم استاد.
استاد شین رو کرد به لونا : متاسفم اینو میگم. ولی باید از خانوادت بدونم. ممکنه بگی؟
لونا لبخند کمرنگی زد : من اهل دجونم. خانوادم اونجا زندگی می کنن. خانوادم زیاد پولدار نیستن ،
توی دجون یه رستوران محلی داریم. جمعیت خانوادمون زیاده. شش تا خواهر برادر دارم. همه با هم
زندگی می کنیم. یه خونه ی قدیمی تو دجون داریم. فقط من بخاطر درسو دانشگاهم اومدم سئول.
استاد شین سرشو تکون داد : خیلی خوبه. یادت باشه که به هیچ وجه نباید پا پس بکشی.
لونا دقیقا نمی فهمید چی داره می گذره ولی نمی خواست استاد شین ازش نا امید بشه : چشم
استاد!
لونا به جعبه ی توی دستش نگاه کرد : ولی این تحقیق در مورد چی هست؟
استاد شین نگاهش کرد : همسر امپراتور ششم گوگوریو رو میشناسی؟
لونا سرشو آروم تکون داد.
استاد شین نگاهش کرد : در مورد ایشونه.
***
دستاشو شست. دستمال کاغذی از جیبش بیرون کشید و دستاشو باهاش خشک کرد. طولی نمی کشید
که
کل دانشکده غوغا می شد. اگه پدرش می فهمید شین یونگ ها رو راحت نمی ذاشت و تهیونگ بهش
تذکر
داده بود. اما اون احمق می خواست یه فرضیه ی احمقانه رو ثابت کنه.
به خودش توی آینه نگاه کرد. و بعد به ساعتش. تا حالا رفته بودن سراغش. به هر حال یونگ ها کم
برای تاریخ زحمت نکشیده بود و تهیونگم برای تاریخ ارزش قائل بود. باید می رفت کمکش.
از سرویس بهداشتی اساتید بیرون اومد و دوباره کتشو پوشیدو سالن سمینارو در پیش گرفت. می
تونست
صورت پدرش و رئیس دانشکده رو تصور کنه. شین یونگ ها! این همه موضوع برای تجسس چرا این؟
نگهبان دم در بهش تعظیم و درو براش باز کرد. داخل سالن رفت. همون طور که تصور می کرد.
پدرش می خواست ثابت کنه تحقیقات یونگ ها صحت ندارن به هزار و یک دلیل. یونگ ها یک سال
روی این تحقیق زحمت کشیده بود. تحقیقش راحت توقیف می شد و بعد همه چی تموم.
سعی کرد صداش بلند باشه : من دوباره روی این موضوع تحقیق می کنم.
***
پدرش نگاه تندی بهش انداخت : در مورد خانواده ی این بچه تحقیق کن.
تهیونگ با بی حوصلگی جواب داد : نیازی نیست پدر.
19
پدرش دوباره صداشو بالا برد : یعنی چی که...
تهیونگ بلند شد : می ترسید که تحقیقش حقیقت داشته باشه؟ نداره. من مطمئنم. شین یونگ ها یه
دیوونست
که وقتشو تلف می کنه. من ثابت می کنم که این تحقیق و این حرفا حقیقت نداره. خیالتون راحت باشه.
پدرش بلند شد : اگه نتونستی مطمئن باش دیگه این شکلی آروم نمی مونی!
پایان قسمت دوم 🦋
لایک و کامنت یادتون نره فالو هم بکنید
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
خعلی خوب بودT-T